محل تبلیغات شما



نتیجه، همیشه مهم بوده است. من اخیرا به این نتیجه رسیده ام که نتیجه و سرانجام کارها مهمترین است. اینکه ما کجا ایستاده ایم و به کجا میرویم و در نتیجه در کجا  قرار میگیریم مهمترین است. نمی شود فقط با کلمات و احساسات بازی کرد و دچار روزمرگی شد. باید آینده با گذشته فرق داشته باشد. اینکه آیا در موقعیت بهتری هستیم یا حتی عقبگرد هم داشته ایم مهم است. مهم است که خودمان را ارزیابی کنیم. ارزیابی درست و واقعی. زندگی شوخی ندارد. ما با واقعیتها سر و کار داریم. مخصوصا که عمرمان میگذرد و ما شدت گذر این زندگی را حس میکنیم و چیزی و هیچ چیزی به عقب برنمیگردد. باید تلاش کرد این تلاش شاید کمی رنج آور باشد ولی میتوان با نتایجی که بدست میاید در خوشی نتایج، این رنج را هم تحمل کرد ولی دردی که اصلا قابل تحمل نیست درجازدن و حتی عقبگرد است. مطمئنا به راحتی قابل تحمل نیست و شاید هیچ راهی برای تحملش نباشد.این دردها را فقط افیون به فراموشی میسپارد. افیونی که خود بدترین درد است. نتیجه همیشه مهم هست چون فاصله بین دوموقعیت رو میسنجد و ابزاری برای اندازه گیری بدست ما میدهد اندازه گیری بین گذشته و حال بین قبل و اکنون.و همین است که به ما انگیزه میدهد انگیزه تغییر. تغییر به سمت کسب نتایج بهتر. زندگی یعنی تغییر


باید تحمل کرد!

" خوب شد که این گوشی جدید رو خریدم خیلی خوب شد اون قبلیه داغون بود به زور میشد یه زنگ هم زد.هیچ چی نداشت. خوبیه این گوشی به اینه که میتونم صدام رو ضبط کنم لازم نیس همیشه خودکار و کاغذ پیشم باشه . هر فکر و ایده ای به ذهنم رسید سریع میگم و توی گوشی ضبط میکنم. خیلی عالیه. امروز وقت کافی دارم سر چند تا موضوع فکر کنم. در باره گذشته و خب یه چیزی که از همه اینها میتونم نتیجه بگیرم اینه که اشتباهات، خود سلسه و دامنه دار هستند به هم دیگر مربوط میشوند سلسله اشتباهات ، هراشتباهی اشتباه دیگری را در پی دارداگر نتونی تحمل شرایط بد پیش اومده از اون اشتباه رو بکنی آره خوب که بررسی میکنم میبینم که ناامیدی در یه شرایط بد ، بدبینی نسبت به وضع موجود ، همه اینها خراب میکنه زندگی رو . اصلا اگه شرایط و اوضاع ناگوار رو هم تحمل کرد و تحمل کرد صبر داشت و خراب نکرد زندگی بهتر میشه بهتر هم نشد بدتر نمیشه .ولی خب این اساسی ترین مساله زندگیه . چیزی که من نفهمیده بودم .آره باید بیشتر تحمل میکردم. باید تحملم بیشتر از اینها بودچه اشتباهاتی که به خاطر رعایت نکردن ایم مساله انجام داده ام ولی خب دیر شده . دیگه دیر شده برای این . من باید زودتر این مساله رو میدونستم خیلی حیاتیه. افسوس که دیر شده خیلی هم دیر شده."

 

." خب چند جا توی کوه به اون پسر برخورد کردم. ولی اصلا بهش نمی اومد که اون کار رو بکنه. موقع برگشت از قله از یه راه فرعی میومدم. که دیدم کنار صخره ای تکیه داده نزدیک شدم عمدا نزدیک شدم که یه خسته نباشید هم بهش بگم آدم بدی به نظر نمیامد. همین که نزدیک شدم مرده بود چاقو رو هم توی دستش محکم وسفت چسبیده بود و لکه های خونی که آستین کاپشنش رو به مچ دستی که دریده شده بود بدجور چسپانده بودگوشیش رو ورداشتم . نه به خدا قصدم ی نبود میخواستم به آشناهاش زنگ بزنم. ولی گوشیه خاموش شده بود باتریش تموم شده بود اومدم پایین نمیدونستم چیکار باید بکنم غروب شده بود خیلی وحشتناک بود برای اینکه درد سر نشه به 110 زنگ زدم از تلفن عمومی حتی صدام رو هم یه خورده تغییر دادم خیلی ترسیده بودم شب که به خونه رسیدم متوجه شدم که گوشی پسره رو گذاشتم جیبم و سریع گذاشتم رو شارژ همه شماره هارو گشتم. هیچ شماره ای توش نبود. اصلا مثل اینکه گوشیه نو باشه. فقط توی فایلهاش یه فایل رکورد بود که به تاریخ همون روز ذخیره شده بود. که براتون خلاصه اش رو گفتم. این داستان واقعی بود. یه جورایی عذاب وجدان دارم. باید این گوشی و محتویاتش رو به خانواده پسره برسونم. به خدا قصد من ی نبود بعد اون اتفاق دارم دیوونه میشم هزار بار به حرفهایی که اون پسر باخودش زده بود گوش کردم آخرین جمله ای که گفته بود: "باید تحمل کرد"

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها